جدول جو
جدول جو

معنی لعبت پرست - جستجوی لغت در جدول جو

لعبت پرست
پرستندۀ لعبت، بت پرست، معشوق پرست
تصویری از لعبت پرست
تصویر لعبت پرست
فرهنگ فارسی عمید
لعبت پرست
(خاصْ صَ تَ)
آنکه لعبت پرستد:
دگر ره چرخ لعبت باز دستی
به بازی برد با لعبت پرستی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
لعبت پرست
دلبر پرست، بت پرست آنکه لعبت پرستد، بت پرست صنم پرست، معشوق پرست دوستدار دلبر: دگر ره چرخ لعبت باز دستی ببازی برد با لعبت پرستی. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بت پرست
تصویر بت پرست
کسی که بت را پرستش کند
فرهنگ فارسی عمید
(لُ بَ پَ رَ)
عمل لعبت پرست
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پرستندۀ کعبه. کعبه ستا. آنکه کعبه را پرستد:
به منی و عرفاتم ز خدا درخواهید
که هم از کعبه پرستان خدائید همه.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَ نِ)
آنکه قدر نعمت و نیکوئی کسی را می داند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
که بت پرستد. وثنی. (دهار). شمن. نگارپرست. صنم پرست. (آنندراج). عابد اصنام. عابد صنم. که به عبادت اصنام پردازد. کسی که بت را ستایش کند. (ناظم الاطباء). وثنی: اندر وی اندکی مسلمانانند و ایشان را سالهاری خوانند و دیگر همه بت پرستند. (حدود العالم). و این ناحیتی است (تبت) آبادان و بسیارمردم و کم خواسته و همه بت پرستند. (از حدود العالم).
من آن دیدم از گیو کز پیل مست
نبیند بهندوستان بت پرست.
فردوسی.
چه دینی چه آهرمن بت پرست
ز مرگند بر سر نهاده دو دست.
فردوسی.
جهان بستد از مردم بت پرست
ز دیبای دین بر دل آذین ببست.
فردوسی.
بتان شکست فراوان و بت پرستان کشت
وز آنچه کرد نجسته است جز رضای اله.
فرخی.
راست گفتی به بتکده است درون
بتی و بت پرستی اندر بر.
فرخی.
سند و هند از بت پرستان کرد پاک
رفت ازین سو تابه دریای روان.
فرخی.
واجب گشت به ما که بر غزو بت پرستان رویم به سند و هند و چین و ما چین و ترک و روم. (تاریخ سیستان).
شما بت پرستید و خورشید و ماه
در ایران به یزدان شناسند راه.
اسدی.
گرمن ز می مغانه مستم هستم
ور کافر و گبر و بت پرستم هستم.
خیام.
یونس نومید شد و تنگدل گشت و قومش بت پرست بودند. (قصص الانبیاء ص 133).
خویشتن بین و بت پرست یکیست
بی خبر زانجهان و مست یکیست.
سنائی.
من به سودای بتان در بسته ام
بت پرستی را میان دربسته ام.
خاقانی.
آوازه شد به شهری و آگاه گشت شاهی
کو عشق دان من شد من بت پرست اویم.
خاقانی.
نماز عاشقان بی بت روا نیست
سجود بت پرستان تازه گردان.
خاقانی.
ور بت پرستان را بجان ندهند در کعبه امان
کوی بتان را کعبه دان زمزم خمستان بین در او.
خاقانی.
مشو در خون چون من زیردستی
چه نقصان کعبه را از بت پرستی.
نظامی.
اگر دین دارم و گر بت پرستم
بیامرزم به هر نوعی که هستم.
نظامی.
وز آنسو آفتاب بت پرستان
نشسته گرد او ده نارپستان.
نظامی.
هرگز، اگر راه بمعنی برد
سجدۀ صورت نکندبت پرست.
سعدی.
اگر قبول کنی سر نهیم در قدمت
چو بت پرست که در پیش بت نماز آرد.
سعدی.
بتک را یکی بوسه دادم به دست
که لعنت بر او باد و بربت پرست.
سعدی.
، بچه را بگریه واگذاشتن چندانکه بیحال شود. رجوع به بتاسیدن شود
لغت نامه دهخدا
عمل و کیفیت لعبت پرست. لعبت خانه لعبتخانه. بتخانه بتکده: بر وی خویش کوی و برزن من چو لعبت خانه نوشاد دارد. (معزی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کعبه پرست
تصویر کعبه پرست
پرستنده کعبه، آنکه کعبه را پرستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لذت پرست
تصویر لذت پرست
شادی پرست خوشگذران
فرهنگ لغت هوشیار
صفت کافر، مشرک، ملحد
متضاد: موحد
فرهنگ واژه مترادف متضاد